زندگی نامه دکتر معین

در نهم اردیبهشت ماه 1297 ه. ش، در خانوادهای از علمای روحانی رشت پسر بچه های پا به دنیا گذاشت. او که اولین فرزند خانواده بود توسط جد پدری اش شیخ محمد تقی معین العلما، ((محمد)) نامگذاری شد. خانه آن ها در یکی از محلات اصلی رشت قرار داشت و همراه با جد پدری و عمویش ((حسن)) در این خانه زندگی میکردند. محمد،پدرش را خیلی کم می دید، چرا که ((شیخ ابوالقاسم)) طلبه علوم دینی بود وسخت مشغول آموختن علوم قدیمه و دینی نزد پدرش و دیگر مدرسان مشهور شهر رشت . تنها چیزی که از پدر در خاطره محمد نقش بسته بود، عادت بعد از نماز پدرش بود که سر انگشت های دو دستش را باهم تماس میداد ودر حالی که به آنها خیره میشد، زیر لب جملاتی را زمزمه میکرد. محمد ، از این کار پدر چیزی سر در نمیآورد، اما سعی میکرد مثل او چهار زانو بنشیند و کارهایش را تقلید کند. بعدها فهمید که پدرش در تعقیبات نماز، آیهالکرسی می خوانده است. هم زمان با آشفتهتر شدن وضعیت گیلان به دلیل وقوع آشوب های مختلف، اوضاع خانوادهی محمد نیز به هم خورده بود.

بعد از کسالتی که عارض مادرش شده بود، پدرش نیز سخت مریض بود. به طوری که او را به خانهی یکی از نزدیکان برده بودند و در آنجا از او مراقبت میکردند . روز چهاردهم ماه شعبان ، محمد را برای عیادت از پدر بردند. شب را پیش پدر مانده بود و از این بابت بسیار خوشحال بود، اما صبح که شد خبری ناگوار از منزلشان رسید و همه چیز را بر هم زد: مادرش به طور ناگهانی فوت کرده بود . محمد درست نمیدانست چه اتفاقی افتاده است، امابه خوبی فهمید که از شنیدن این خبر حال پدر بدتر شد. درست پنج روز بعد، محمد از صدای ناگهانی گریه و زاری اقوامش ، متحیر شد صدا از اتاقی میآمد که پدرش درآن می خوابید. وقتی به داخل اتاق دوید روی پدرش را با پارچهای سفید پوشانده بودند.پدر،آرام خوابیده بود. پدر بزرگ،عمامه از سر برداشته بود وبا صدای بلند گریه میکرد.حال طبیعی نداشت.تنش به لرزه افتاده بود و هر لحظه صدای گریهاش بلندتر میشد. محمد خیلی ترسیده بود، تا به حال پدر بزرگش را اینگونه ندیده بود. برگشته بود به حیاط و هاج و واج به مردم کوچه و بازار نگاه میکرد که یکدفعه حیاط منزل را پر کرده بودند. از میان همهمه وگریهو زاری مردم، توانست صدای پدر بزرگش را بشنود که اورا صدا میزد. جرئت نمیکرد به اتاق برود. صدای پدر بزرگ شکسته و غمگین بود: «محمد! محمد!» یکدفعه کسی او را بغل کرد و به اتاق برد. صدای گریهی پدر بزرگ با دیدن محمد بلندترشد. او را در آغوش کشید و بوسید گونههای پدر بزرگ از اشک خیس بود. او را دست کسی سپردتا به منزل همسایه ببرد. در منزل همسایه، زن ها در جنب و جوش بودند. محمد با حیرت در حیاط ایستاده بود و آنها را نگاه میکرد. زن ها تا چشمشان به او می افتاد ، چهره شان گرفته تر میشد و در گوش هم میگفتند«طفلک ، چه زود یتیم شد!» بعد از مرگ پدر ومادر، تربیت و مراقبت از او و برادر کوچکش ((علی)) را جد پدری اش شیخمحمد تقی معین العلما بر عهده گرفت. محمد که پسر بچه ای با استعداد و کنجکاو بود ، زیر سایه مهرو محبت پدر بزرگ رشد میکرد و چیر های بسیاری از او میآموخت. وقت آن رسیده بود سواد بیا موزد. در آن ایام، مدرسه، به مفهوم امروزی وجود نداشت. این بود که پدر بزرگ اورا به مکتب فرستاد. در مکتب، به هرکس درسی داده میشد و شاگرد آن را برای جلسه بعد حاضر میکرد.وای به حال شاگردی که درسش را بلد نبود! پاهایش را به فلک می بستند و به کف پاهایش چوب میزدند سخت گیری استادها بیش از حد بود و تحمل ناپذیر. محمد از طرز برخورد استادها دل خوشی نداشت و از این که هم مکتبی هایش را به فلک میبستند بسیار ناراحت میشد. البته اوضاع رشت به دلیل قیام جنگلی ها و سنگر بندی انگلیسیها در اطراف شهر آن چنان به هم ریخته بود که مکتب ها نیمه تعطیل بودند. انگلیسی ها بیرون شهر، در محل کنسولگری روس جا گرفته بودند. جنگلی ها صبح زود به مقر فرماندهی انگلیس حمله برده بودند. تمام روز صدای گلوله و رگبار مسلسل فضای رشت را می لرزاند. در شهر بانک شاهی و کنسول خانهیانگلیس محاصره شده بود. مردم در خانههایشان مانده بودند و در کوچه وبازار به جز جنگلیها کسی دیده نمیشد. گاه به گاه که صدای گلوله فروکش میکرد صدای یا علی ! یا محمد جنگلی ها در فضای ساکت شهر می پیچید. سکوت ترس آوری در خانه حاکم شده بود. همه گوش به صداهای بیرون سپرده بودند. محمد از کنار پدر بزرگ تکان نمی خورد . طرف های عصر، زره پوش های انگلیسی برای نجات محاصره شدگان، وارد شهر شدند. دوباره صدای گلوله ها و مسلسل ها همه جا را فرا گرفت. انگلیسیها درگیرودار جنگ، اسناد کنسولگری را برداشتند و آن جا را تخلیه کردند. به زودی کنسولگری به دست جنگلی ها افتاد. هوا تاریک شده بود. خبر آمده بود که انگلیسی ها فرار کردهاند و بانک شاهی هم به تصرف جنگلی ها در آمده است. مردم شهر، کنجکاوانه و آرام آرام از گوشه و کنار سردر می آوردند. بین مردم فقیر شهر شور وشوق عجیبی بر پا شده بود. کیسه های برنج و چای مصادره شده توسط جنگلیها بین مردم تقسیم میشد. نیمه های شب محمد از سرو صدای زیادی که در خانه راه افتاده ، از خواب بیدار شد ، همه اعضای خانواده بیدار بودند و مضطرب. یکی از اعیان شهر که دوست پدربزرگ بود ، با خانوادهاش به منزل آنها آمده بودند. مرد، در طول اتاق به این طرف وآن طرف میرفت و از پدر بزرگ جویای چاره بود. میگفت :«در شهر شایعه شده که قوای دولتی از قزوین برای کمک به انگلیسیها دارند حاضر میشوند تا دوباره به شهر حمله کنند . مردم ، در خانه و زندگیشان را رها کردهاند و دارند به خارج از شهر فرار میکنند.» او میگفت جان همه در خطر است و باید شهر را ترک کرد ، اما پدربزرگ حاضر به این کار نبود. بعد از گفتوگوها و اصرار زیاد آن مرد ، قرار شد خانه را بسپارند به دست عمویشان ((حسن)) و خودشان به یکی از روستاهای اطراف شهر بروند. شب از نیمه گذشته بود. راه ده ناهموار و پر فراز و نشیب بود. یکی از فامیلها، محمد را بر دوش گرفته بود او میتوانست زن ها و بچه ها یی را ببیند که اغلب پابرهنه بودند و سراسیمه به طرف ده حرکت میکردند بچهها گاه در تاریکی زیر پای بزرگترها میماندند و صدای گریهو زاریشان به هوا بلند میشد پیرمردها و پیرزنها بهخاطر کهن سالی از جمع عقب می ماندند. از همه سخت تر، عبور از رودخانهی پر آبی بود که یکی- دونفر را با خودش برد. هنوز چند روزی از ورودشان به خط نگذشته بود که خبر آمد، ارتش روس وارد شده است. وحشت عظیمی بین مردم افتاد. همه هراسان به طرفجنگل روانه شدند. در این گیرودار بود که پای پدر بزرگ به تخته کف اتاق گیر کرد و سخت صدمه دید. پدربزرگ با پای صدمه دیده نمیتوانست زیاد حرکت کند. با این همه آن ها نیز با هر سختی که بود خود را به جنگل رساندند. بعد از مدتی سرگردانی در جنگل و روستاهای مختلف، عاقبت در ده یکی از نزدیکان خود اقامت کردند. هر روز خبر های مختلفی از رشت و منجیل و دیگر شهر ها میرسید. تا اینکه خبر آوردند اوضاع رشت کمی آرام شده و آنها دوباره به شهر بر گشتند. مردم ،درها و پنجره ها را محکم بسته بودند و کم ترکسی به کوچه و بازار میآمد . طرف های ظهر بود. محمد در حیاط بازی میکرد که صدای بلند و نا آشنایی را شنید. صدا از همه جا میآمد. محمد چشم به آسمان دوخت; صدا از بالا می آمد. یکدفعه چند هواپیما را دید که از لای ابرها بیرون آمدند. برای اولین بار بود که هواپیما میدید. بسیار ذوق زده شده بود ، اما وحشت داشت که با دست به آنها اشاره کند و فریاد بزند (طیاره!طیاره !)) چرا میگفتند اگر کسی هواپیماها را با انگشت نشان کند،از داخل هواپیما به طرفش نارنجک پرتاب خواهندکرد. قوای دولتی از قزوین به کمک انگلیسیهاآمده بودند و آنهاکه منتظر قوای کمکی بودند، به شهر هجوم آورده بودند. هواپیماهای انگلیسی هم بالای شهر به پرواز درآمده بودند. به زودی شهر به تصرف انگلیسی ها درآمد. شهربانی منحل و اسلحه های ماموران ضبط شد. رفت و آمد در شب هم ممنوع اعلام شد. حکمران گیلان استعفا داد و سرفر ماندهی انگلیس ،کنسول را حاکم نظامی رشت معرفی کرد. بعد از سرکوبی قیام جنگلی ها و شهادت میرزاکوچک خان ، شعله های انقلاب گیلان رو به خاموشی گذاشت. از سوی سپاهیان دولت ، به ظاهر امنیت بر قرار شده بود و زندگی کمکم در شهرها روال عادی خودرا پیدا میکرد. محمد را دوباره به مکتب فرستادند ، اما او بیشتراز کتابخانه پدر بزرگش چیز می آموخت تا از مکتب. در همین دوران بود که صرف و نحو عربی و قسمتی از علوم قدیمی را نزد پدربزرگش و مرحوم سید مهدی رشت آبادی فرا گرفت. بعداز تبدیل شدن مکتب ها به مدارس امروزی محمد را در کلاس سوم ابتدایی پذیرفتند واوتا کلاس ششم در همان مدرسه (دبیرستان ملی اسلامی امروزی)درس خواندودر 1304 ه.ش موفق به اخذ تصدیق نامهی نهایی دوره ابتدایی شد. سال 1305 ه. ش با دایر شدن اداره ای به نام ((اداره احصائیه)) - اداره ثبت احوال امروزی - در میان مردم شور و شوقی ایجادشد.اهالی آن جا شروع کردند به گرفتن سجل(شناسنامه). بین مردم هنوز نام خانوادگی مرسوم نبود و همه باید برای خودشان نام خانودگی انتخاب میکردند. خانواده محمد بعد از مشورت های زیاد، نام خانوادگی معین رابرای خودشان انتخاب کردند . معین لقب پدربزرگ محمد (معینالعلما) بود . متاسفانه به علت اشتباه کارکنان اداره نوبنیاد احصائیه و بی اطلاعی نزدیکان محمد ، سن او را سه - چهار سال کمتر از آنچه بود ثبت کردند و همین امر بعد ها باعث به وجود آمدن دردسرهای زیادی برای او شد. محمد کلاس اول متوسطه را نیز در همان مدرسه خواند و بعد به مدرسه متوسطه نمره یک دولتی رشت منتقل شد. پس از دو سال ، توانست شهادتنامهی دورهی اول متوسطه رادریافت کند. مدرسهیمتوسطه نمرهی یک ،کلاس پنجم متوسطه نداشت. این بود که ادارهی معارف گیلان هر سال دو- سه نفر از شاگردان ممتاز را انتخاب میکرد و با کمک هزینهی ماهانه ده تومان ، راهی تهران میکرد . محمد که کلاس چهارم متوسطه را با معدل ممتاز تمام کرده بود ، جزو همین افراد انتخاب شده بود. چیزی به شروع سال تحصیلی باقی نمانده بود و آنها باید راهی تهران میشدند. محمد، بسیار هیجان زده ومضطرب بود . این اولین سفری بود که در آن باید به تنهایی مسافرت میکرد. حرف های زیادی دربارهی تهران و مردمانش شنیده بود، اما تا به حال نه تهران را دیده بود ونه اهالی آن را میشناخت. هنگام خداحافظی، پدربزرگ رو به محمد کردو گفت:«پسرم میدانی برای چه تورا به تهران میفرستم؟» محمد که بغض گلویش را گرفته بود ، فقط توانستبگوید:«بله» و قطره های اشک بر چشمانش حلقه بست. پدربزرگ هم بیش از این چیزی نگفتو محمد را در آغوش کشید. به این ترتیب ، محمد معین راهی تهران شد. پس از ورود به تهران ، در دورهی ادبی مدرسهی دارالفنون نام نویسی کرد و وارد کلاس پنجم متوسطه شد. تهران با آن چه که محمد تصورش را میکرد، تفاوت بسیاری داشت . او کتاب های زیادی خوانده بود و بسیاری از نویسندگان رامیشناخت و آرزویش این بود با نویسندگان کتابها و محیط ادبی تهران آشنا شود، اما هرچه بیشتر با محیط ادبی و نویسندگان به ظاهر مشهور آشنا میشد، آرزوهایشرا بر باد رفته تر میدید چون بسیاری از آنهارا از لحاظ معلومات یا اخلاقدر سطحی بسیار پایین مییافت. در عوض، نویسندگانی را که هنوز حتی اسم شان رانشنیده بود و یا زیاد مشهور نبودند، افرادی دانشمند و پایبند به اخلاق میدید. چیزی به پایان امتحانات نمانده بود که پدربزرگ برای دیدن محمد وهمچنین حل اختلافات بین چند تاجر به تهران آمد. حظور پدر بزرگ برای محمد بسیار خوشایند بود. او باموفقیت امتحان هارا به پایان رساند و برای تعطیلات همراه با پدربزرگ راهی رشت شد،متاسفانه در راه تهران - رشت یکباره حال پدربزرگ به هم خورد. بیماری اودر رشت نیز ادامه یافت،بهطوریکه هرروز به ضعف وبیماریاش افزوده میشد . عاقبت مصلحت دیدند او را برای تغییر آب و هوا به شهرآستانه اشرفیه ببرند.سال تحصیلی شروع شد ومحمد با اینکه بسیار نگران حال پدربزرگ بود،به ناچار باید به تهران برمیگشت. برای همین با برادرش علی ماشینی از آستانه به مقصد رشت کرایه کرد تا از رشت عازم تهران شود . با پدربزرگ که دربستر بیماری افتاده بود ، خداحافظی کرد. خویشاوندان وآشنایان دور او را گرفته بودند و با ناراحتی و تاسف بدرقه اش میکردندکه چشم او به پدربزرگش افتاد. پیرمرد با این که حالش اصلاًخوب نبود با قامتی خمیده ، عمامه بر سر وعبایی سیاه رنگ بر دوش ، داشت به طرف ماشین می آمد. آن ها داخل منزل با یکدیگر خداحافظی کرده بودند ولی پدربزرگ دوباره آمده بود تا با محمد خداحافظی کند محمد به طرف پدربزرگ دوید و او را در آغوش کشید.پدربزرگ چشم از چهره محمد برنمیداشت. آنها برای چندمین بار با یکدیگر روبوسی کردند. جداشدن از پدربزرگ آن هم در آن حالت برای محمد بسیار سخت بود. پیرمرد از شدت ضعف روی سکویی که جلوی در بود نشسته بود و به محمد که سوار اتومبیل میشد خیره مانده بود. شش ماه از سال تحصیلی گذشته بود و فقط دو نامه از پدربزرگ به دستش رسیده بود. مدتی بود که از نامه های پدربزرگ خبری نشده بود ، اما عمویش نامه میداد و مدام از حال پدربزرگ برایش مینوشت . هنگامی که نامه های محمد بیجواب ماند ، دریافت که پدربزرگ فوت کرده است. این خبر برای محمد بسیار ناگوار و شکننده بود . دیگر کسی برای درد دل کردن باقی نمانده بود جز کاغذ و قلم در شهری غریب. ((... ای یگانه مقصود من در زندگانی . ای کعبه آمالم - ای مهمترین واسطه از وسایط حیاتم- ای کسی که آن قدر بر گردن من منت نهادهای و ای کسی که اکنون خوش در زیر خاک آرمیدهای .از این هجران ابدی و فراق دایمی پیوسته در سوز وگدازم و از این جدایی میسوزم و می سازم و با روان پاکت در راز و نیازم... شب 13 فروردین 1310 ای طایر خجسته قفس را شکستهای آزاده وار بند تعلق گسسته ای دستان سرای اهل زمین بودی ای عجب یکباره لب چگونه زدستان بسته ای تو دلشکن نبوده ای ای یار مهربان اکنون چسان شدست مرا دلشکسته ای یاران هماره شاد بدند از تو ای شگفت اینک چه اوفتادکه دلشان نجستهای پریدهای به سوی سماوات قدسیان زین خاکدان محنت و اهلش بربسته ای ای شمع جمع محفل روحانیان معین خوش باشو میفروز که تو پی خجستهای تأثیر عمیق تاثیر عمیق در سال 1310 ه.ش دورهی دوم متوسطه را به اتمام رساند وتوانست تصدیق نامهی دوره دوم متوسطه را بگیرد. محمد که تصمیم داشت ادامهی تحصیل دهد، بعد از گذراندن تعطیلات تابستانی در رشت ، در شعبهی فلسفه و ادبیات مدرسه عالی دارالمعلمین تهران نام نویسی کرد. مدت این دوره سه سال بود.او در این مدت همواره یکی از شاگردان ممتاز مدرسه به شمار می آمد.او دانشجوییصبور،کم حرف و در کار خود دقیق و جدی بود،به طوری که در سال سوم آن قدر به زبان فرانسه تسلط پیدا کرده بود که در حضور استاد فرانسوی، دربارهی لرد بایرون شاعر مشهور انگلیسی قرن نوزدهم سخنرانی کرد.تسلط او به زبان فرانسه و موضوع سخنرانیاش باعث شگفتی وتشویق استادان و دانشجویان شد. در خرداد ماه 1313 ه.ش با ارائه رسالهای به زبان فرانسه در موضوع شعر ((لوکنت دولیلو مکتب پارناس))موفق به اخذ درجه لیسانس درادبیات و فلسفه با نمره ممتاز شد. بعد از اخذ مدرک لیسانس ،درسال 1314 به خدمت سربازی فرا خوانده شد. بعد از طی دورهی شش ماههی آموزش در دانشکده افسری احتیاط،شش ماههی اول خدمت را بعنوان افسر وظیفه گذراند و در مهرماه به عنوان دبیر دبیرستان شاهپور اهواز به استان ششم (استان خوزستان) فرستاده شد. در اهواز، بعد از سه ماه به دلیل لیاقت و کاردانی و به رغم کم سن وسالی، به ریاست دانشسرای شبانه روزی منصوب شد. او که هنوز تشنه علم و ادامهی تحصیل بود، به رغم مسئولیت سنگین دانشسرا وکار تدریس، به صورت مکاتبهای در رشتهی روانشناسی عملی انستیتو روانشناسی بروکسل (بلژیک) نام نویسی کرد و فنون مختلفی مانند خط شناسی، قیافه شناسی، و مغز شناسی را فرا گرفت و موفق به اخذ مدرک فارغ التحصیلی در این رشته شد. محیط آرام و بی دغدغه اهواز، فرصت مناسبی برای کارهای پژوهشی او بود .محمد ، خواجه حافظ شیرازی را برای این کار انتخاب کرد و رسالهی تحقیقی «حافظ شیرین سخن » را نوشت. علاوه بر این دو کتاب «روانشناسی تربیتی» نوشته علی الجارم و مصطفی امین را از عربی و«ایران از آغاز تا اسلام» نوشته پرفسور گریشمن را از انگلیسی به فارسی ترجمه کرد. دلیل اصلی ترجمه کتاب پرفسور گریشمن این بود که می خواست ایرانیان را با گذشت بسیار دور و گذشتگانی که در این سرزمین زیسته بودند، آشنا کند . در همین ایام بود که خبر رسید عدهای از باستان شناسان فرانسوی که برای حفاری به شوش میرفتند، وارد اهواز شدهاند. این برای محمدمعین فرصت مناسبی بود تا با گروهی باستان شناس از نزدیک آشنا شود. به همین دلیل به دیدار آن ها شتافت . سرپرست هیئت حفاری پیرمردی دانشمند و آشنا به تمدن های باستانی بود. در یکی از این دیدارها پیرمرد به او گفت:«لهجه های محلی ایران کم کم دارند مغلوب لهجهی مرکزی میشوند. شاید دیری نپاید که دیگر اثری از این لهجه ها باقی نمانده و آن وقت...!» پیرمرد لحظهای درنگ کرد وبه چشم های محمد خیره شد. بعد از مدتی با لحن خاصی گفت:«وظیفهی شما جوانهاست که یادگارهای لهجههای محلی را حفظ کنید.» حرف های دانشمند فرانسوی تاثیر عمیقی بر محمد جوان به جا گذاشت. آن شب را تقریبا‏ًًًًًََََََ تا صبح بیدار بود و به گفته های باستان شناس پیر خیلی فکر کرد. در نهایت تصمیم خودش را گرفت ; باید اصطلاحات، لغات، امثال و حکم زبان فارسی را از چهار گوشهی مملکت جمع آوری کرده و آن ها راتدوین کنم.» در فروردین ماه 1317 یکی از مقامات کشوری همراه با سه تن از استادان دانشگاه به منظور تحقیق دربارهی یک موضوع تاریخی و فرهنگی به خوزستان فرستاده شدند. محمد معین از ورود آنها به اهواز باخبر شد وآن ها را برای بازدید از دانشسرا دعوت کرد. برای بازدید کنندگان، سطح تحصیل و اجرای اصول نو در تربیت و تعلیم معلمان دانشسرا، بسیار جالب و شگفتی آفرین بود. وقتی محمد معین یک جلد از کتاب «روانشناسی تربیتی» را که از زبان عربی ترجمه کرده و سال پیش در اهواز چاپ شده بود به مقام مسئول آن هدیه داد، او یقین حاصل کرد که با فردی فوقالعاده و پرکار سروکاردارد، چرا که علاوه بر آن کتاب ، هشت رسالهی دیگر مانند «گنجینهی شوش » «داستان هاروت و ماروت« و ... نیز تألیف کرده بود. مقام مسئول بعد از بازگشت به تهران وزیر فرهنگ وقت را در جریان فعالیتهای محمد معین گذاشت و مقدمات انتقال او را به تهران فراهم کرد. به این ترتیب محمد در سال 1318 با سمت معاونت ادارهی دانشسراهای مقدماتی و دبیری دانشسرای عالی به تهران منتقل شد. دو سال ازتصویب اساسنامهی دورهی دکترای زبان وادبیات فارسی توسط شورای دانشگاه تهران می گذشت . اولین کاری که پس از انتقال به تهران انجام داد ، ثبت نام در این دوره بود. محمد با شور وشوق زیاد و زحمات شبانه روزی در کلاسهای دورهی دکترا شرکت کرد. ساعت هشت ونیم روز هفدهم شهریور ماه 1321 در دانشگاه تهران شوروشوق عجیبی بر پا بود. عدهی زیادی از استادان ، مدرسان و افراد دانشگاهی در سالن دانشکدهی ادبیات جمع شده بودند. با ورود وزیر فرهنگ وقت و هیئت نظارت، جلسه شروع شد. وزیر فرهنگ دربارهی اهمیت این حادثه تاریخی در فرهنگ ایران سخن گفت. این اولین مراسم دفاع از رسالهی دکترا در رشته زبان و ادبیات فارسی بود. وزیر فرهنگ، از زحمات معین قدردانی کرده و جلسه را افتتاح کرد. محمد معین دربارهی چگونگی تدوین وتألیف رساله و جنبه های ابتکاری و توانایی تاثیرگذاری آن در ادبیات معاصر سخن گفت. سپس، سئوال های متعددی ازسوی استادان دربارهی ادبیات ایران باستان و جزئیات آنشد که محمد معین به تمام آن ها جواب هایی قانع کننده و منطقی داد. بعد ، استاد راهنمای او وملک الشعرای بهار نیز پرسش هایی کردند که به آن ها نیز جوابی مناسب داده شد. جلسه تا ده دقیقه برای مشورت و اعلام نتیجه ، تعطیل شد. گذشت این دقایق برای محمد معین هیجان برانگیز و پر تبوتاب بود. پس از لحظاتی دیرگذر ، جلسه دوباره آغاز شد و رئیس هیئت نظارت ، نتیجه رأی را چنین اعلام کرد :« رسالهی آقای محمد معین از هر حیث قابل تمجیدو تحسین تشخیص داده شد و با قید «بسیار خوب » تصویب میشود و آقای محمد معین در زبان فارسی و ادبیات آن، دکتر شناخته شده و به ایشان تبریک میگوییم.»مدرک دکترا برای محمد معین ، به معنای تلاش بیشتر و دقیق تر در کارهای پژوهشی بود. نگارش رسالهی دکترا، او را آن قدر شیفته زبان و فرهنگ ایران باستان کرده بود که برای استفاده از متن اصلی منابع ، زبان پهلوی و پارسی باستان را فرا گرفت و چند رسالهی پهلوی را به زبان فارسی امروزی ترجمه کردو چند مقالهی تحقیقی دربارهی مسائل لغوی و ادبی مربوط به زبان پهلوی و پارسی باستان انتشار داد. دراین مدت، متوجه دو نکته اساسی در شیوهی پژوهش شده بود. یکی اینکه اسناد ومدارک می بایستی از لحاظ درستی متن ها ، نقد شوند تا بتوان به آن ها اعتماد کرد. دیگر این که مفهوم دقیق محتوای این اسناد،باید به کمک ریشه یابی و درک لغت و تأمل در مورد نحوهی کاربرد قدما، به دقت معلوم شود تا نقد و قضاوت دربارهی آن ها منجربه برداشت های نادرست نشود. توجه به ایندو نکتهی اساسی، دکتر معین را از سویی به نقدوتصحیح متن های کهن ادبی واز سوی دیگر به اهمیت لغت و دستور زبان جلب کرد. پس از گرفتن مدرک دکترا،ابتدا به عنوان دانشیار و سپس استاد کرسی «تحقیق در متون ادبی» دانشکده ادبیات و دانشسرای عالی، برگزیده شد. و درحالی که مشغول کارهای پژوهشی خود بود;تدریس در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران را نیز بر عهده داشت. دکتر معین در بررسیهای خود متوجه شده بود که از زمان رواج فرهنگ نویسی در ایران تا عصر حاضر، بیش از دویست جلد کتاب در لغت فارسی ، چه در ایران و چه در خارج ، مثلاً در هندوستان، امپراتوری عثمانی و آذربایجان تألیف شده است. این فرهنگ ها اگرچه از لحاظ تعداد قابل ملاحظه بودند ، اما از نظر کیفیت و اعتبار ارزش چندان مهمی نداشتند، چرا که اغلب گردآورندگان آن ها با اصول و مبانی تدوین فرهنگ آشنا نبودند.دکتر معین در بررسی های خود دربارهی معایب و نقایص فرهنگ های فارسی موجود، به نتایج مهمی رسیده بود .وجود اشکالات و نقایص بسیار در آثار قبلی، دکتر معین را در زمانی کهمشغول تصحیح «برهان قاطع » اثر محمدحسین بن خلف تبریزی در اهواز بود ، بر آن داشت تا دست به ابتکار جالبی بزند.او بر خلاف دیگران که فقط به تصحیح متون ادبی می پرداختند ، علاوه بر تصحیح «برهان قاطع» با افزودن حاشیههایی بر آن ، کتاب را به صورت فرهنگی امروزی و کامل درآورد. او در مقایسه «برهان قاطع » با دیگر فرهنگ ها ، دریافته بود که برهان قاطع از لحاظ تعداد لغات برتری خاصی دارد و با مراجعه به کتابهای متعددی نوشته شده و به همین دلیل ، مورد استفادهیبسیاری از مردم سرزمین های فارسی زبان قرار گرفته و بارها و بارها بدون هیچ گونه تصحیحی چاپ شده است.دکترمعین، کار تصحیح برهان قاطع را از سال 1317 در اهواز شروع کرد. او میخواست این کتاب را به صورت فرهنگی کامل و معاصر درآورد. برای تصحیح کتاب،از هفت نسخه خطی و چاپی استفاده کرد ودر مقابله و تصحیح نسخه ها ،فقط به قدیمی بودن نسخه ها اکتفا نکرد و صحت کلمات وعبارات را نیز مورد بررسی قرارداد. یکی از کارهای دکتر معین در نوشتن حاشیه برای برهان قاطع ، افزودن یازده نکتهی جدید دربارهی هر مورد بود. این کار طاقت فرسا،به فیش برداری ، مطالعه و تحقیق از منابع بی شماری نیاز داشت که سر انجام با پشتکار و زحمات شبانه روزی دکتر معین، بعداز دوازده سال به پایان رسید. لغت نامه علی اکبر دهخدا بیش از سی سال به مطالعه دیوان ها ، متون و کتابهای بزرگان پرداخته بود. او هر واژه را روی کاغذ کوچکی می نوشت وزیر آن جملهی مربوط به آن واژه را یادداشت می کرد . به این ترتیب میلیون ها فیش جمع شده و معنی واژه ها از تمام فرهنگ نامه هایقدیمی استخراج شده و به این فیشها افزوده شده بود. دهخدا تصمیم گرفته بود کتابی به نام «فرهنگ مکمل فارسی» بنویسد. او این موضوع را در فروردین ماه 1313 با وزارت فرهنگ کشور در میان گذاشت و آن ها نیز مخارج نشر وچاپ کتاب را بر عهده گرفتند، اما آتش جنگ جهانی بالا گرفت و کار چاپ کتاب به تعویق افتاد. بعد از پایان جنگ جهانی مسئولیت چاپ کتاب برعهده مجلس شورای ملی گذاشته شد. در منزل دهخدا ، سازمان لغت نامه تشکیل شدو عدهای از استادان و دانش پژوهان نیز برای همکاری با استاد دهخدا معرفی شدند. دهخدا در پذیرش همکار بسیار محتاط و سختگیر بود به طوری که تا خودش از داوطلبان امتحان نمی گرفت، کسی را نمی پذیرفت.این امتحان معمولاً بیش از یک هفته طول میکشید و کم تر کسی میتوانست نظر استاد را جلب کند. دکتر معین هم برای همکاری در کار لغت نامه معرفی شده بود. او که از سختگیری دهخدا چیزهای زیادی شنیده بود، برای مشورت نزد علامه قزوینی رفت وموضوع را با او درمیان گذاشت. علامه قزوینی که دهخدا را از دوران تحصیل در فرانسه میشناخت، از این خبر بسیار خوشحال شد و معین راتشویق کرد که حتماً نزد دهخدا برودو نظرش را هرطوری که شدهاست جلب کند. او که از اخلاق تند دهخدا خبر داشت به دکتر معین سفارش کرد: « استاد مردی عصبی و تند خوست، به طوری که بعضی اوقات کارکردن با او مشکل وحتی طاقت فرساست. شما باید به من قول بدهید و قسم بخورید که هیچ گاه از تند خویی و عصبانیت وی رنجش پیدا نکرده و همکاری خودتان را قطع نخواهید کرد.» دکتر معین به علامه قول دادند که تا پایان کار لغت نامه دست از همکاری با دهخدا برندارد. آشنایی با علامه دهخدا،فرصت بسیار گران بهایی برای معین بود، چرا که هردو به یک زمینه یعنی لغت نامه علاقه مند بودند.دکتر معین،نظر مساعد دهخدا را نسبت به خود جلب کرد و همکاری آن ها شروع شد، کار در سازمان لغت نامه ، مراجعه به متون معتبر استادان نظم ونثر دو زبان فارسی و عربی و همچنین لغت نامه های چاپی و خطی ، کتاب های تاریخ، جغرافیا، طب، نجوم، ریاضی، حکمت، کلامفقه و غیره و تهیه فیش از لغات آن ها بود.دکتر معین که روشی ویژه و دقت و امانتداری خاصی در فیش برداری داشت، دردوران همکاری اش با دهخدا نزدیک به هفتصد صفحه مطلب تهیه کرد و حدود نه هزار صفحه از مطالب دیگر مولفان و گردآورندگان را بررسی و تدوین کرد. او در مقایسه با دیگر همکاران سازمان لغت نامه ، از جایگاهویژهای نزد دهخدا برخورداربود.هنگامی که دهخدا از کار تصحیح و حاشیه نویسی «برهان قاطع » توسط دکتر معین آگاه شد، آن را بسیار پسندید و معین را بسیار تشویق و راهنمایی کرد. هنگام چاپ« برهان قاطع» نیز مقدمه ای تحت عنوان «و فرهنگ شعوری » بر آن نوشت.دهخدا مطمئن بود که در انتخاب دکتر معین بیراهه نرفته است و همواره استعداد و پشتکار او را میستود.وضع جسمانی دهخدا از سال 1332 تغییر کرد و استاد دچار ضعف و خستگی شدیدی شد. دیگر نمی توانست مانند سال های پیش روزی هشت ساعت از صبح تا عصر کارکند . این بود که نظارت و بررسی مطالب بعضی از جلد های لغت نامه را بر عهده دکتر معین گذاشت . با اینکه مسئولیت دکتر معین زیاد شده بود اما او با دقت و پشتکار تمام به امور لغت نامه نظارت میکردو از هیچ کوششی دریغ نمیورزید. این کار ، دو سال ادامه داشت. با شروع سال 1334 ، بیماری استاد دهخدا به حدی شدت گرفت که دیگر انجام کار برایش ممکن نبود. بنابراین نظارت و سرپرستی کامل کار تدوینلغت نامهبر عهده دکتر محمد معین گذاشته شد.در یکی ازروزهای سرد زمستانی ، دهخدا پشت جلد جعبه سیگارش که کنار بستر او افتاده بود ، نوشت: وصیت نامهی من راجع به فیش های باقی ماندهی لغت نامه :به ورثه خود وصیت میکنم که تمام فیش های چاپ نشدهلغت نامه را که ظاهراً بیش از یک میلیون است و ازالف تا یاءنوشته شده و یقیناً یککلمه دیگر بر آن نمی توان افزود به عزیزترین دوستان من آقای دکتر محمد معین بدهند که مثل سابق به چاپ برسد، واین زحمتی است جانکاه که اقلاً معادل نصف تألیف است. دهم آبان ماه 1334 علی اکبر دهخدا دوست اعز ارجمند من آقای دکتر معین به ورثهی خود وصیت میکنم که تمام فیش ها را به او بدهند و ایشان با آن دیانت ادبی که دارند (که در نوع خود بی عدیل است) همهی آن ها را عیناً به چاپ برسانند ولو این کهسراپا غلط باشد و هیچ جرح و تعدیلی روا ندارند. دهم آبان 1334 علی اکبر دهخدا با این که ضعف مفرطی بر استاد مستولی شده بود ، با زحمت تمام این جمله را در گوشه کاغذ اضافه کرد: «عین این ورقه وصیت نامهی من راجع به فیش هاست چون حال دوباره نوشتن ندارم» حال دهخدا روز به روز بدتر میشد .معین سعی می کرد هرروز به استاد سر بزند. در یکی از دیدارهایش ماجرای پافشاری علامه قزوینی در همکاری با دهخدا را برایش تعریف کرد. او که بسیار متاثر شده بود، سری تکان داد و گفت:« لغت نامه دیگر مال من نیست ، نیمی از آن به استاد علامه تعلق دارد . خدایش رحمت کند که مرد دوراندیش و نازک بینیبود.» روز پنجم اسفند ماه، خبر آوردند که حال دهخدا بدتر شده است . دکتر معین همراه با یکی از دوستانش به عیادت استاد رفت . دهخدا به زحمت میتوانست کلامی برلب بیاورد. پس از چند دقیقه در حالی که رو به معین داشت ، گفت:« که مپرس» و پس از لحظه ای بار دیگر گفت:« که مپرس.» معین پرسید: « منظورتان غزل حافظ است .» دهخدا گفت:« آری» مایلیدآن را برایتان بخوانم؟ دهخدا با سر اشاره کرد که بخواند و دکتر معین خواند: درد عشقی کشیده ام که مپرس زهر هجری چشیده ام که مپرس گشته ام در جهان و آخر کار دلبری برگزیده ام که مپرس آن چنان در هوای خاک درش میرود آب دیده ام که مپرس من به گوش خود از دهانش دوش سخنانی شنیدمکه مپرس سوی من لب چه می گزی که مگوی لب لعلی گزیده ام که مپرس بی تو در کلبه گدایی خویش رنج هایی کشیده ام که مپرس همچو حافظ غریب در ره عشق به مقامی رسیده ام که مپرس دهخدا که سراپا گوش بود و با شنیدن دو بیت سرش را به آرامی تکان می داد. دو روز بعد ، در هفتم اسفند ماه 1334 استاد دهخدا در همان اتاق چشم از جهان فرو بست بعد از درگذشت علامه دهخدا کار نظارت بر امور چاپ لغت نامه ، بنا به وصیت نامه استاد به طور کلی تحت سرپرستی دکتر معین قرار گرفت. البته اندکی بیش از مرگ دهخدا ، اداره لغت نامه از منزل شخصی آن مرحوم به مجلس شورای ملی منتقل شده بود و بنا به تصمیم کارپردازی مجلس ، امور علمی لغت نامه بر عهده دکتر معین و امور اداری آن به سرپرستی سید محمد هاشمی کرمانی سپرده شده بود.از این به بعد « لغت نامه دهخدا» که محصول مطالعات مداوم و کوشش خستگی ناپذیر چهل و پنج ساله استاد دهخدا و گروهی از همکارانش بود، تحت سر پرستی دکتر معین به دست چاپ سپرده می شد. پس از آشنایی با دهخدا و همکاری در تهیه « لغت نامه » علاقه شدید محمد معین به تالیف فرهنگی جامع ، افزایش یافته بود; فرهنگی کامل که همانند دایره المعارفی بزرگ بتواند نیاز افراد گوناگون را برآورده سازد. این بود که در سال 1338 ، درکنار نشر « لغت نامه دهخدا » طرح تدوین و انتشار « فرهنگ فارسی » را ریخت. او از زمان تصحیح و حاشیه نویسی بر «برهان قاطع» ، شروع به فیش برداری کرده بود و طی بیست سال تحقیق و مطالعه در زمینه متون ادبی شعر و نثر و حتیگفتوگوهای روزانه افراد، نزدیک به یک میلیون و سیصد هزار فیش تهیه کرده بود. حتی در مهمانی ها و مجالس مختلف نیز اگر در میان گفتوگوها مطلب جالب توجهی می شنید ، فوراً آن را همراه با نام گویندهاش یادداشت می کرد. دکتر معین برای تدوین فرهنگ فارسی ، افراد بسیاری را برای همکاری دعوت کرده بود. نزدیک به چهارصد نفر از دانشجویان دراین زمینه همکاری میکردند. بار اصلی کار تدوین فرهنگ بر دوش خودش بود. از هر فرصتی برای جمع آوری اطلاعات مورد نیاز استفاده میکرد. بعد از انتشار « برهان قاطع » ، سیل نامههای تشکر آمیز از سوی ایران شناسان ، شرق شناسان و دانشمندان سرازیر شد. دانشگاههای خارجی از او برای سخنرانی و یا تدریس نیمه وقت دعوت کردند. دکتر معین در هریک از سفرهای خود به خارج از کشور ، از گردآوری اطلاعات غفلت نمی کرد. او همواره در پی دست یابی به منابع جدید بود.یک بار که به دعوت دانشگاه هاروارد برای بازدید از موسسات هنری ، علمی و فرهنگی ، به آمریکا سفر کرده بود ، در برگشت به ایران مدتی در کتابخانه ها و موزه های لندن به مطالعه پرداخت . او که بسیار مشتاق بود شیوه کار فرهنگ نویسان غربی را از نزدیک ببیند ، در مسافرت هایی به اروپا و به ویژه فرانسه ، از موسسه « فرهنگ لاروس » در پاریس و « بروکهاوس» در ویسبادن دیدار کرد و با روش کار آنها آشنا شد.سرانجام پس از تهیه موادلازم که نزدیک به بیست سال طول کشید ، سازمانی به نام « سازمان فرهنگ فارسی » به وجود آورد. تصمیم داشت اول «فرهنگ متوسط» و بعد «فرهنگ بزرگ» فارسی را به چاپ برساند . در این میان ، عده ای در کارهای فرهنگ اخلال میکردند و می خواستند دکتر معین را از ادامهی کار منصرف کنند و اورا از« دنیای لغت» به دنیاهای دیگر بکشاند ، چرا که بسیاری از همکاران قبلی او به « دنیای سیاست» کشیده شده بودند. دکتر معین همیشه به دوستانش میگفت:« خیلی خواسته اند مرا به « دنیاهای دیگر ببرند ، بزمی ساخته اند، منقل و گرد آورده اند ، خواسته اند که من هم همان طور باشم ، اما ... من خودم را وقف مردم و خدمت به مردم کرده ام . خیلی مقام ها را دو دستی برایم آورده اند ، اما من دنبال کارخودم هستم. شما « ها» نمیدانید که ما چه قدر به فرهنگ فارسی بدهکاریم .»او از کارشکنی و اخلال دیگران ، دلسرد نشد و عقب ننشست و طرح اولیه فرهنگ را پی ریزی کرد. طرح فرهنگ درابتدا چهار جلد پیش بینی شده بود ، ولی به مرور زمان و افزوده شدن فیش ها ، بهششجلد رسید. « فرهنگ فارسی» در چهار قسمت مقدمه ، لغات، ترکیب های خارجی و اعلام ، تنظیم شده بود.خبر این بود: « شاعر سنت شکن ، علی اسفندیاری مشهور به نیما یوشیج ، روز پنج شنبه 16 دی 1338 بر اثر بیماری به دیار باقی شتافت .» دکتر معین این خبر را خوانده بود، عکس نیما را به دخترش مهدخت نشان داد و گفت: « نیما یوشیج» است،پدر شعر نو. افسوس که درگذشت و من او را ندیدم .» بعد ، به آرامی زیر لب ابیاتی از « افسانه » را زمزمه کرد: ایفسانه ، فسانه ، فسانه! ای خدنگ ترا من نشانه! ای علاج دل! ای داروی درد! همره گریه های شبانه ! با من سوخته در چه کاری؟ مهدخت پرسید:« پدر ! نظرتان دربارهی شعر نو چیست؟» - شعر نو پدیدهی بسیار « ارزشمندی » است. البته آن چه که باید جست وجو و تحسین کرد، شعر خوب است; شعری کهاحساس و تخیلی لطیف را به خواننده منتقل کند و یا رمزی از زندگانی را براو بگشاید ، چنین شعری خواه به اصطلاح کهن باشد و خواه به اصطلاح نو، بر دل می نشیند. بعد اضافه کردبدون شک شعر معاصر مانند نثر، متحول شده است ، اما توفیق نثر ، خیلی بیشتر از شعر بوده ، شعر هنوز راهی دراز در پیش دارد تا به کمال نسبی خود برسد . به رغم همه این ها « نیما» را به حق میتوان پدر شعر نو محسوب کرد.» دکتر معین تا خودش وصیت نامه نیما را در روزنامهها ندید ، باور نکرد که پدر شعر نو او را وصی خود قرار داده است: شب دوشنبه 28 خرداد1335 « امشب فکر میکردم با این گذران کثیف که من داشتهام بزرگی که فقیر و ذلیل میشود حقیقتاً جای تحسر است. فکر می کردم برای دکتر حسین مفتاح چیزی بنویسم که وصیت نامهی من باشد به این نحو که بعد از من هیچ کس حق دست زدن به آثار مرا ندارد . بجز دکتر محمد معین اگرچه او مخالف ذوق من باشد . دکتر معین حق دارد در آثار من کنجکاوی کند . ضمناً دکتر ابوالقاسم جنتی عطایی وآلاحمد با او باشند. به شرطی که هردو با هم باشند ، ولی هیچ یک از کسانی که به پیروی از من شعر صادر فرمودهاند در کار نباشند. دکتر محمد معین مثل صحیح علم ودانش است، کاغذ پاره های مرا باز کنید ، دکتر محمد معین که هنوز او را ندیدهام مثل کسی است که او را دیده ام اگر شرعاً میتوانم قیم برای ولد خود داشته باشم دکتر محمد معین قیم است ولو این که او شعر مرا دوست نداشته باشد ، اما ما در زمانی هستیم که ممکن است همه این اشخاص نامبرده از هم بدشان بیاید و چه قدر بیچاره انسان.»حال عجیبی به دکتر معین دست داده بود. چند بار وصیت نامه را خواند . نمیتوانست باور کند . مدام می گفت:« آخر چرا من؟ من که از شعر چیزی نمیدانم .» پس از انتشار وصیت نامه نیما ، برای همه این سوال پیش آمد که او چرا اطرافیان و یا پیروان خود را وصی قرار نداده و دکتر معین را که اصلاً ندیده بود برای نشر آثارش انتخاب کرده است. پاسخ این سوال برای کسانی که دکتر معین را می شناختند آشکاربود : امانت داری دکتر معین. جلال آل احمد گفته بود: « اولین نکتهای که به ذهنم رسید در جواب این سوال بود که پیر مرد چرا دکترمعین را وصی خویش کرده ... [ به یقین] در امانت دکتر محمد معین پناهگاهی میجست از بد حادثه ای که گمان میکرد به کمینآثارش نشسته.» دکترمعین به رغم مسئولیت ها و مشغله هایی که داشت، به وصیت نیما یوشیج عمل کرد. یک سال بعد از درگذشت نیما ، با همکاری چند تن از دوستانش «افسانه » و دویست و شصت ویک رباعی نیما را در کتابی تحت عنوان « افسانه و رباعیات » به چاپ رساند. اگرچه هیچ کس در امانتداری دکتر معین شکی نداشت ، اما خودش همواره می گفت: « افسوس می خورم که چرا درتمام مدت زندگی فرصت دیدار نیما را نیافتم و او میراثی برای من گذاشت که به درستی رعایت امانت کردن درآن میسر نیست ، زیرا که او هرچه می نوشت با مداد بود بر پشت پاکت های سیگار یا تکه کاغذهای کوچک که پس از چندی به هم ساییده می شد و کلمات ، نامفهوم و ناخوانا می ماند.» بعد ها ، « ماخ اولا» نیز تحت سرپرستی دکتر معین به چاپ رسید. دکتر معین آن چنان عاشق مطالعه و علم وادب بود که به سادگی خواب و خوراک را فراموش میکرد . اکثر اوقات ، ساعت دو یا سه صبح بلند میشد و فرم های چاپخانه را با صدای بلند می خواند و اصلاح میکرد. همسر او گاهی بیدار میشد و و در این کار به او کمک میکرد. دکتر معین حتی موقعی که با اعضای خانوادهاش به گردش می رفت، کتابهایش را با خود میبرد و از هر فرصتی برای مطالعه و فیشبرداری استفاده می کرد. همکاران و دوستانش همواره از او میخواستند کمی هم استراحت کند و از حجم کارهایش بکاهد. کار نشر « لغتنامه دهخدا » کار فرهنگ فارسی، تدریس در دانشگاه و تألیف کتابها و مقالات متعدد، سفرهای خارجی، شرکت در کنفرانسها و .... اوقات فراغتی برای دکترمعین باقی نمیگذاشت . او همواره به دانشجویانش تأکید میکرد:« این زبان که امروزه به آن سخن میگویید از شگفتیهای روزگار است. زبانی که هزار سال باقی مانده باشد، حکایت از اصالت و جاودانگی دارد، کلمهها درزبان ما به جا ماندهاند و ارزشهایشان را حفظ کردهاند. باید اینها را بشناسید تا بتوانید با مردم حرف بزنید.» در سال 1342 چاپ « فرهنگ اسلامی » شروع شد. هم زمانی با چاپ فرهنگ، از دکتر معین برای تدریس و سخنرانی درنیمه دوم سال تحصیلی دانشگاه پرینستون آمریکا دعوت شد. در این سفر او علاوه بر تدریس، یک سلسله سخنرانیهای علمی و ادبی دربارهی شعر توصیف در ایران ایراد کرد. در این مدت، کار سرپرستی و نظارت بر نشر فرهنگ، به عهده دوست و همکارنزدیک او سید جعفر شهیدی واگذار شده بود آشنایی دکتر معین با دکتر شهیدی از سال 1328شروع شده بود در آن سال دکتر شهیدی به جمع علمی همکاران « لغتنامه دهخدا » اضافه شده بود. حالا این آشنایی به دوستی محکمی تبدیل شده بود. دکتر شهیدی بیش ار هر کسی از سختی و طاقتفرسایی کار دکتر معین آگاه بود او که خود یکی از همکاران تدوین « فرهنگ فارسی » بود، میدید که دکتر معین چطور ساعات کار خود را از هشت به دوازده و حتی گاهی اوقات به شانزده یا هجده ساعت رسانده است. یک بار دکتر شهیدی بعد از اصرار زیاد توانسته بود دکتر معین را راضی کند تا در سفری سه روز به شمال برود. اذان بود دکتر شهیدی تازه برای نماز صبح از خواب بیدار شده بود که با کمال تعجب دید دکتر معین بیدار است و چیز مینویسد! این بود که با ناراحتی گفت: « بس کنید! این طور کار کردن شما را از پا میاندازد. » دکتر معین همواره منطق را میپذیرفت، ولی عشق او به زبان فارسی، منطق او را شکست میداد، هیچ عشقی منطق نمیپذیرد. خاموشی و تنهایی سال 1345 بود. سه جلد از « فرهنگ فارسی » به چاپ رسیده بود. انتشار این فرهنگ باعث بروز نظرهای مختلفی بین استادان و صاحب نظران داخل و خارج از کشور بود. « فرهنگ فارسی که در نوع خود در تاریخ ادبیات ایران بینظیر بود باعث فعال شدن مراکز دانشگاهی در زمینه نقد وبررسی جلدهای چاپ شده آن شده بود. در اوسط چاپ جلد چهارم اتفاقی برای دکتر معین افتاد که بعد از آن، کار چاپ و نشر جلد پنجم و ششم را به عهده معاونش دکتر شهیدی گذاشتند .نخستین کنگره ایران شناسان از نهم تا پانزدهم شهریور ماه 1345 درتالار فردوسی دانشکده ادبیات تهران برگزار شد. این کنگره به منظور تحقیق و بررسی رشتههای مختلف ایران شناسی برگزار شده بود و بیش از دویست نفر از دانشمندان و محققان شرقشناس ایرانی و خارجی در آن شرکت داشتند. دکتر معین ریاست شعبهی ادبیات و هنر این کنگره را به عهده داشت. او سخنرانیای تحت عنوان « فرهنگ نویسی فارسی » ایراد کرد که بسیار مورد توجه شرکت کنندگان قرار گرفت. هنوز خستگی برگزاری کنگره از تن او خارج نشده بود که خبر رسید در آبان ماه همان سال کنفرانسی تحت عنوان « میراث مشترک فرهنگی » از طرف سازمان عمران منطقهای ترکیه برگزار خواهد شد. دکتر معین از سوی دولت مأموریت یافت به ترکیه رفته و به منظور شناساندن ایران به شرکتکنندگان، کنفرانسهایی ترتیب بدهد. دکتر معین همراه با استاد مجتبی مینوی و دکتر نصر به ترکیه رفت و طی ده روز سخنرانیهای متعددی در موضوعهای مختلف به زبان انگلیسی برای شرکتکنندگان ایراد کرد. اگر چه از عهدهی این همه سخنرانی آن هم در موضوعهای مختلف برآمدن، کاری بسیار سخت و امکان ناپذیر به نظر میرسید، اما او با فعالیت شبانهروزی، متن سخنرانیها را آماده می کرد.بعد از کنفرانس یک روز به اتفاق همراهان خود شهر قونیه و زیارت آرامگاه مولانا جلال الدین محمد رومی رفت و سه روز نیز از آثار معماری اسلامی در استانبول دیدار کرد. هیئت اعزامی از ایران، در هشتم آذر ماه به تهران برگشت. دکتر معین با این که به دلیل فعالیتهای متعدد در کنفرانس، بسیار خسته شده بود، بی هیچ استراحتی در جلسهی مدافعه یکی از دانشجویان بهدانشگاه تهران رفت. هنوز« بانگ اللهوالکبر » از منارههای مسجد دانشگاه تهران برنخاسته بود که حادثهای در اتاق استادان گروه ادبیات فارسی همه را شوکه کرد. دکتر معین در حالی که میخواست موافقت خود را با پذیرفتن پایاننامه تحصیلی یکی از دانشجویان دوره دکتری اعلام کند، یکبارهبه کف اتاق افتاد و بیهوش شد. بلافاصله او را به بیمارستان آریا رسانده و بستری کردند. پزشکان برای بررسی ضایعهای که در مغز دکتر معین به وجود آمده بود، تصمیم به عکسبرداری از مغز گرفتند، اما متأسفانه هنگام تزریق ماده رنگی ، دکتر معین به حالت اغما افتاد . با وجود سعی و تلاش پزشکان ایرانی، هیچ بهبودی در وضعیت او حاصل نشد. پس از چندی، مجبور به درخواست کمک از پزشکان خارجی شدند. دو پروفسور جراح مغز و اعصاب از شوروی ( سابق ) و پنج متخصص از انگلستان بر بالین استاد حاضر شدند. آنان پس از چند روز معاینه و انجام آزمایشهای مختلف، گفتند آسیب مغزی بسیار شدید است و اگر زودتر رسیدگی میشد امکان بهبودی وجود داشت، سعی و تلاش پزشکان روسی و انگلیسی نیز نتیجهای نداد و آنها به کشورهای خود برگشتند. عدم خروج دکتر معین از حالت اغما باعث شد تا در 14 مرداد ماه 1346 همراه با همسرش به بیمارستان نوتردام مونترال یکی از مهمترین بیمارستانهای کانادا اعزام شد طی سه ماه بستری شدن در این بیمارستان سه عمل جراحی بر روی مغز او انجام شد، اما هیچ کدام رضایت بخش نبود. جراحان کانادایی میگفتند اگر همان شش ماه اول بیماری مراجعه میشد احتمال بهبودی زیادی وجود داشت، اما متأسفانه به خاطر گذشت مدت زیادی از وارد آمدن ضایعهی مغزی، دامنه و شدت آسیب مغزی افزایش یافته است. آنها علت این حالت را خونریزی مغزی بر اثر پارگی رگها و بروز آسیب در مراکز حیاتی مغز دانستند. با اعلام نظر پزشکان کانادایی، استاد را در پانزدهم آبان ماه با ناامیدی بسیار به ایران بازگرداندند و در بیمارستان فیروزگر تحت نظر دکتر تیرگری بستری کردند. هفت ماه از بستری شدن او دربیمارستان فیروزگر گذشت و کوچترین نشانهای از بهبودی دیده نشد. دکتر تیرگری میگفت: « دکتر معین به علت آسیب مراکز مغزی قادر به شناسایی افراد و حتی بستگان و دنیای خارج نیست و متأسفانه هیچ گونه واکنشی ناش

نظرات 1 + ارسال نظر
علی جمعه 6 آبان 1390 ساعت 06:36 ب.ظ

متشکریم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد