کادوی عروسی روزنامه قدس به زوج احمدی نژاد- مشایی:

ارژنگ حاتمی در صفحه طنز روزنامه قدس نوشت:

خبر مراسم عقد پسر دکتر احمدی نژاد و دختر مهندس مشایی رئیس سازمان گردشگری را که به صورت ساده و صمیمی برگذار شده است را می خوانیم، خوشحال می شویم و ضمن تبریک به عنوان کادوی عروسی این مطلب طنز را تقدیم این عروس و داماد کنیم، ان شاءا... که خوشبخت شوند.

چند صفحه از دفتر خاطرات یک تازه داماد:
برای خرید میوه عروسی رفتم میوه فروشی عباس آقا که سرکوچمونه و شهرتش جهانی شده، کلی تعجب کردم، چقدر میوه گرون شده، با این پول دستم که نمیشه چهار کیلو میوه هم خرید؟!علتش رو پرسیدم عباس آقا گفت:«اون روز که پدر محترم تون اومد میوه بخره عینکم همراهم نبود، قیمت ها رو به جای تومن به ریال دیدم!»، کاش عباس آقا یه روز دیگه هم عینکش رو گم کنه!

- مدیریت عروسی با پدرزنم بود، مدام می گفت «باید بتوانیم فضای شادی را مثل عزا مدیریت کنیم.»، هر چی می گفتم نمیشه، زشته، فیلم می گیرن مثل قضیه ترکیه شر میشه، قبول نمی کرد، می گفت:«مؤمن، بشاش، زیرک، علیم و بصیر است.»، جای شما خالی، تا توانستیم سعی کردیم بشاش باشیم.

- پدرزنم گفت:«باید برغم تمامی مشکلات اقتصادی و معیشتی، دلخوش ، بانشاط و شادمان باشید.»، گفتم خب چطوری؟ گفت:«باید برید مسافرت، چون هر کی میره مسافرت یعنی که دلش خوشه!»
با این مخارج اول زندگی که نمیشه مسافرت رفت، با بابا صحبت می کنم شاید بزاره از این به بعد توی سفرهای استانی همراهش باشیم.

- امروز رفتم دانشگاه، بچه ها خیلی تحویلم گرفتند، همه تبریک می گفتند ...
یکی از دوستام پرسید پدرزنت چکاره است؟ تعجب کردم که چطور نمی دونه با کی ازدواج کردم من هم بهش گفتم که پدر زنم رئیس سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری و رئیس مرکز بین المللی جهانی شدن و همچنین رئیس شورای ایرانیان خارج کشور و ... که دوستم وسط حرفم پرید و گفت:«مگه تو چند تا پدرزن داری؟» و وقتی براش توضیح دادم که همه این مناسب رو یک نفر اداره می کنه، یه جمله ای گفت که من درست متوجه نشدم، فقط می دونم توی جمله اش کلمه «الهام» و «صد رحمت» بود.

- من همیشه به بابا می گم یه سخنگوی دیگه برای دولت انتخاب کن، آخرش این الهام باعث دردسر میشه، دیروز به همراهم زنگ زد و معذرت خواهی کرد که نتونسته در مراسم شرکت کنه، می گفت گرفتار بوده، منهم آخر مکالمه گفتم:« ممنون زنگ زدی، لطف داری الهام جان!» اگه بابام نرسیده بود و توضیحات نداده بود احتمالا اولین لنگه کفش با سرم اصابت می کرد!

- پدرزنم گفت که هر روزنامه نگار و خبرنگاری که اذیتت کرد اسمش رو بده به من، اونطوری که شنیدم یه زهر چشم اساسی از بعضی خبرنگارها گرفته و از یکی دوتا سایت هم شکایت کرده، البته می دونم بابام اصلا با این جور کارهاش موافق نیست، اما چه کار کنم، پدرزنمه دیگه و احترامش واجب! حالا نمی دونم اسم این طنزنویس صفحه سوسه رو بدم بهش یا نه ؟!!
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد